مخابرات ما
خبرگزاری مخابرات ما

جوانان‌دکل‌نشین

مخابرات ما- این دکل بند‌ها برای هر 15 سال کار، حداکثر سه سال سابقه بیمه دارند و هزار مشکل دیگر، اما از سر ناچاری مجبورند همچنان به این شغل پر مخاطره ادامه دهند. گلوگاه بعد از دکل‌بندی به انجیر و اکبر جوجه‌اش شهره است، ولی  از آنجا که برداشت و فروش انجیر فقط دو‌ماه از سال رونق دارد و به راه انداختن رستوران برای پخت اکبرجوجه هم نیازمند سرمایه است، دکل‌بندی تنها شغلی است که همچنان از پدر به پسر ارث می‌رسد.

میلاد کلبادی‌نژاد جوان 33 ساله گلوگاهی که 15 سال روی دکل‌های مرتفع ایران و کشورهای همسایه کار کرده،  با دختری ازدواج کرده که پدرش در اثر سقوط از دکل فوت کرده.
آن طور که خودش می‌گوید 50-60 سال پیش تا الان دکل‌بندی توی گلوگاه رسم است و پسرها از نوجوانی دکل بند می‌شوند چون کار دیگری وجود ندارد: «دخترها هم با همین پسرها ازدواج می‌کنند. مثل خانم خودم. با اینکه می‌دانست ممکن است یک روز من هم به خاطر شغلی که دارم آسیب ببینم با من ازدواج کرد.»
 9سال پیش در زمستان سال 88 میلاد روی یکی از دکل‌های مرتفع لامرد شیراز کار می‌کرد که از ارتفاع 23 متری سقوط کرد و از ناحیه بینی، سر، دست، کمر و پا آسیب جدی دید. نزدیک 4 ماه در بیمارستان بستری بود و چند وقتی هم در خانه دوره نقاهت را گذراند، اما دوباره به فضای کار برگشت و همچنان مشغول دکل‌بندی است.
گلوگاه، مهد دکل بندهای ایران است. میلاد دلیلش را حضور مهندس‌های خارجی می‌داند که سال‌ها قبل در این شهر فعالیت می‌کرده‌اند: «خیلی سال قبل مهندس‌های رومانیایی و فرانسوی برای کارهای مربوط به برق‌رسانی آمده بودند اینجا. پدربزرگ من با آنها کار می‌کرد و از همان زمان تا حالا دکل‌بندی در خانواده من ادامه دارد. برای ما اصلاً چیزی به اسم ترس از ارتفاع وجود ندارد چون در مقابل نبود تجهیزات، بیمه، ساعت کار مشخص و هزار مشکل دیگر، ارتفاع پیش پا افتاده‌ترین موضوع است. تازه ارتفاع بعد از این همه سال برای ما عادی شده مثل دوری از خانواده، چون وقتی در شهرهای دیگر کار می‌کنیم چند ماه خانواده را نمی‌بینیم.»
میلاد با 15 سال سابقه کار، 3سال و هفت ماه بیمه دارد. برای همین دکل‌بندی را یک شغل بی‌در و پیکر معرفی می‌کند: «ناظر خط را فقط آخر پروژه می‌بینیم. به شهر و استان‌های اطراف که می‌رویم بیشتر توی بیابان کار می‌کنیم و شب‌ها خسته و کوفته به خوابگاه‌هایی برمی‌گردیم که نهایت 3تا اتاق دارد و 15- 20 نفر توی همان اتاق‌ها می‌خوابیم. نه غذای درست و حسابی می‌خوریم نه استراحتی. تازه در شهرهایی مثل عسلویه که شب‌ها توی چادر می‌خوابیم ، حداقل تا یکماه خبری از حمام هم نیست. از بس شغل بی‌در و پیکری داریم که کسی از ما حمایت نمی‌کند. نمونه‌اش پسر خاله خدابیامرزم، کرمانشاه کار می‌کرد. زنش را برای وضع حمل بردند بیمارستان. همان ساعتی که بچه به دنیا آمد، غلام سقوط کرد و از دنیا رفت، اما مگر کسی آمد بگوید خرت به چند؟ بیشتر از 90 درصد دکل بندهای ایران گلوگاهی هستند اما اصلاً به چشم نمی‌آییم و خیلی‌ها نمی‌دانند از کجا می‌آییم چه برسد که از اوضاع بدمان خبر داشته باشند. ما کارگر هستیم و چشم‌مان به جیب کارفرما. با روزی 50- 60 هزار تومان حقوق که نمی‌توانیم هزینه تجهیزات ایمنی را بدهیم، کارفرما هم که هزینه نمی‌کند، اگر حرفی هم بزنیم خیلی راحت می‌گوید آقا به سلامت. ساکت می‌شویم چون هرچه باشد این کار پر زحمت از هیچی بهتر است.»
کار جوان‌های گلوگاه بتون‌ریزی، مونتاژ، بستن دکل و کشیدن کابل‌های برق فشار قوی بین دکل‌های مرتفع است، اما بیشتر از ارتفاع، خطر برق گرفتگی تهدیدشان می‌کند و اگرچه در سال های اخیر تعدادی از جوان‌های لرستان، کردستان و اهواز هم به جمع دکل بندها اضافه شده‌اند اما همچنان جوان‌های گلوگاه به دکل‌بندی شهره هستند.آنها ساعت کارشان را با ستاره‌ها تنظیم می‌کنند. وقتی سرکار می‌روند و وقتی از کار برمی‌گردند ستاره‌ها در آسمان چشمک می‌زنند. طلوع و غروب خورشید را پای دکل می‌بینند اما تقریباً هیچ کدام‌شان از این همه زیبایی لذت نمی‌برند.
اکبر معتمدی نمونه ای  است از این خروار. از او می‌پرسم آن بالا به چه چیزهایی فکر می‌کنی؟ جوابش حرفی باقی نمی‌گذارد: «ما دکل بندها از آدم‌های عادی به آسمان نزدیک‌تریم اما وقت فکر کردن هم نداریم چون حتی لقمه آخر ناهار را در حال بالا رفتن از دکل قورت می‌دهیم.»
35 ساله و از 15 سالگی دکل‌بند است. پدربزرگ، دایی و عمویش هم این کاره بوده‌اند. از اولین مرتبه‌ای که دکل‌بندی رفته این طور تعریف می‌کند: «درسم را ول کردم و دکل‌بند شدم. با یکسری از جوان‌های گلوگاه رفتم ارومیه. عشق بالا رفتن داشتم. در ارتفاع 42 متری یک دکل بتونی، سیم می‌کشیدم. 3 ماه آنجا بودم و خودم را حسابی نشان دادم. همان شد که از آن سال تا الان برای کار همه شهرهای ایران رفته‌ام اما خارج از ایران نه، چون پاسپورت نداشتم. تازگی‌ها پاسپورت گرفته‌ام و کم کم خارج از ایران هم برای کار می‌روم.»
20 سال است که دکل بند است، اما 2سال هم بیمه ندارد. عوضش دل شیر دارد و تا ارتفاع 180 متری بالا رفته. تازگی‌ها ازدواج کرده و به قول خودش نمی‌شود زن و بچه را گرسنه نگه داشت. برای همین با اینکه تا به امروز چند نفر از دوستانش جلوی چشمش سقوط کرده و جان‌شان را از دست داده‌اند و خودش هم بشدت آسیب دیده اما دست از این کار نمی‌کشد. درباره سختی‌ها و حساسیت‌های کار که می‌گوید صدایش عوض می‌شود: «خود من دو سال پیش از دکل 36 متری افتادم. شانسی که آوردم زیر پایم زمین کشاورزی بود و فقط کمرم و پاهام آسیب دید. هنوز می‌توانم از دکل بالا بروم، برعکس یکی از دوست‌هایم که تازه نامزد کرده بود، از ارتفاع 33 متری افتاد و وقتی رسیدیم بیمارستان گفتند 10 دقیقه قبل تمام کرده. تا بیمارستان سرش توی بغلم بود.
در این کار شش دانگ حواسمان را جمع می‌کنیم اما باز هرسال کلی کشته و مصدوم داریم چون ایمنی کار ما در حد صفر است و کسی به فکر ما نیست. اینجا همه یا فامیل هستیم یا همشهری برای همین تو رودربایستی می‌مانیم و روی شکایت کردن و گرفتن حق‌مان را نداریم. وقت کل کل و شوخی هم نداریم که یک کم دلمان باز شود. غذای درست و حسابی هم که نمی‌خوریم، ساعت کار مشخصی هم نداریم و شبانه می‌رویم و شبانه بر می‌گردیم. خدا وکیلی کسی می‌تواند جای ما باشد؟ حداقل به ما سختی کار بدهند بلکه زودتر از این شرایط خلاص شویم، هرچند وقتی بیمه درست و درمان نداریم سختی کار کجا بود!»
این جوان‌ها برای احداث پروژه‌های جدید، نیروگاه‌ها، پست برق و کارهایی از این دست دعوت می‌شوند و صفر تا صد کار را خودشان انجام می‌دهند، حتی نوجوان 11ساله‌شان. آنهایی که بالای دکل کار می‌کنند نسبت به آنهایی که روی زمین کار می‌کنند حقوق بیشتری می‌گیرند، این است که حتی نوجوان 11 ساله برای پول بیشتر هم که شده ترس از ارتفاع یادش می‌رود.
هادی از اکبر و میلاد کوچکتر است، اما از کار افتاده‌تر. 16 ساله بود که شد دکل بند. بلندترین دکلی هم که روی آن کار کرده 180 متر ارتفاع داشته؛ بندر پل هرمزگان. متأهل است اما دیگر نمی‌تواند کار کند. ماجرا بر می‌گردد به سال قبل یعنی وقتی که 28 ساله بود و در محله قیطریه تهران برای شرکت ایرانسل کار می‌کرد. آن روز را نصفه و نیمه به خاطر می‌آورد: «دم دمای غروب کار تمام شد. پایین دکل ایستاده بودم، به بچه‌ها گفتم بروند بالا و کابلی را که جابه جا خورده بود درست کنند قرقره را هم با خودشان بیاورند. کابل را درست کردند ولی قرقره از ارتفاع 36 متری افتاد روی سرم. از آن به بعد چیزی یادم نیست. فقط می‌دانم بیمارستان شهدای تجریش دو بار جراحی شدم و درست در قسمت کاسه سرم به اندازه یک کف دست جمجمه مصنوعی گذاشتند.»
هادی هم بعد از 13 سال کار کردن کمتر از سه سال سابقه بیمه دارد. هنوز شکایت‌هایش به نتیجه نرسیده و درآمدی ندارد برای همین پاییز سال قبل تصمیم گرفت دوباره برود دکل بندی. 5 روز هم در کرمان کار کرد اما نتوانست ادامه بدهد. دیگر آدم سابق نیست. مدام سرگیجه دارد. تار می‌بیند و نمی‌تواند جسم سنگین بلند کند چه برسد که بخواهد کاری به سختی دکل‌بندی انجام دهد. چند وقت پیش یک گل فروشی کوچک باز کرد که فقط 7 ماه به راه بود و آخر سر با کلی ضرر بسته شد. البته دکل‌بندی در گلوگاه هم به رونق سابق نیست. بیشتر خفتگان قبرستان جدید این شهرستان که 6سالی از عمرش می‌گذرد جوان‌های دکل‌بندی هستند که یا در طول مسیر یا هنگام کار جان‌شان را از دست
داده‌اند.
972250cookie-checkجوانان‌دکل‌نشین

Please rate this

0 1 2 3 4 5

نظرات بسته شده است.