مخابرات ما
خبرگزاری مخابرات ما

شعر و ادب – تولد پاک هر صبحدم!

مخابرات ما- شعری است که همین امروزصبح بدستمان رسیده. داغ داغ تنوری!

تولد پاک، هر صبحدم

یا شب است بیرون و من نادان شدم
یا که تاریک شد چشم و،از جان شدم

یا که صبح ، نور سیاه آورده است
روز و شب را در سیاهی برده است

اشک دل شستست هر شب دیده ام
صبح شد ، صبحدم را چرا نادیده ام

چشم من بیا مرا یاری بکن
دیده ام تاریک شد کاری بکن

چشم و دل شستن به شب، با کم کمی
روز و شب شستن ،به آبی ، زمزمی

شب،تن و چشم و دل را شستن است
صبحدم،نونهال جان و تن را رستن است

هم درون را بنگریم و هم برون
پاک باید کرد هر دو ، تا قرون

هر شبی خواب است،مردن هم در آن
صبحدم با تولد میشود، یک تازه جان

هر شبی می میرم و صبح دگر
میکنم با توشه ای نو ، من سفر

1397/07/19
محمد حاصلی،مخابرات استان تهران

962220cookie-checkشعر و ادب – تولد پاک هر صبحدم!

Please rate this

0 1 2 3 4 5
6 نظرات
  1. حاصلی می گوید

    سعدیا گفتی که مهرش می رود از دل ولی
    مهر رفت و ماه آبان نیز آرامم نکرد

    بعد از آن آذر بیامد ، دل را بستم به او
    غافل از عقل دلم بودم که دل خامم نکرد!

    حاصلی
    دهم آبان نود و هفت

  2. محمد حاصلی می گوید

    ماه مهر و علم آموزی و مدرسه
    اول مهر رادیو میگوید و دل میلرزد ، چشم پر میکشد به قاب عکسی که اولین روز مدرسه با تو در آن کنار همید !
    دل پر میکشد به هوای مدرسه ابتدایی ، دوستان کودکی و خاطرات بنفش روشن !
    یادش بخیر
    ??????????????
    چه زود دیر می شود!
    در باز شد…
    برپا !… بر جا !
    درس اول : بابا آب داد ، ما سیرآب شدیم.
    بابا نان داد ، ما سیر شدیم…
    اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند در سبد مهربانی شان…
    و کوکب خانم چقدر مهمان نواز بود
    و چقدر همه منتظر آمدن حسنک بودند…
    کوچه پس کوچه های کودکی را به سرعت طی کردیم
    و در زندگی گم شدیم.
    همه زیبایی ها رنگ باخت…!
    و در زمانه ای ک زمین درحال گرم شدن است قلب هایمان یخ زد!
    نگاهمان سرد شد و دستانمان خسته…
    دیگر باران با ترانه نمی بارد!
    و ما کودکان دیروز دلتنگ شدیم ،
    زرد شدیم ، پژمردیم…
    و خشکزار زندگیمان تشنه آب شد…
    و سال هاست وقتی پشت سرمان را نگاه می کنیم،
    جز رد پایی از خاطرات خوش بچگی نمی یابیم،
    و در ذهنمان جز همهمه زنگ تفریح ، طنین صدایی نیست…!
    و امروز چقدر دلتنگ “آن روزها” ییم
    و هرگز نفهمیدیم ،
    چرا برای بزرگ شدن این همه بی تاب بودیم…
    پاکن هایی ز پاکی داشتیم
    یک تراش سرخ لاکی داشتیم
    کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
    دوشمان از حلقه هایش درد داشت
    گرمی دستانمان از آه بود
    برگ دفترهایمان از کاه بود
    تا درون نیمکت جا می شدیم
    ما پر از تصمیم کبری می شدیم
    با وجود سوز و سرمای شدید
    ریزعلی،پیراهنش را می درید
    کاش می شد باز کوچک می شدیم
    لااقل یک روز کودک می شدیم!!!!

    شاعر : ناشناسی آشنا !

  3. نیما گنجی می گوید

    حیاط خلوت!.. رویا ی خانه ای که نبود
    در آستانه ی نام و نشانه ای که نبود

    رواقِ دغدغه لبریزِ بغضِ باران بود
    ولی چه سود، به دستم بهانه ای که نبود

    مسیر! در نوسان رسیدن مهمان
    میان سفره پُر از آب و دانه ای که نبود

    که درد بود وُ چه دردی! که پیشکش کردیم
    به مطلعِ غزلِ عاشقانه ای که نبود

    زمین! کتبه ی تاریخ زخم ها شده بود
    زمان! ادامه ی مرد زمانه ای که نبود

    چقدر حسرتِ این واژه را ردیف شدیم
    به پیشواز سَر ی! روی شانه ای که نبود

    نیما گنجی- مخابرات مازندران

  4. مازنی می گوید

    گله ها را بگذار
    ناله ها را بس کن
    تا بجنبیم تمام است تمام!!
    مهر دیدی که به برهم زدن چشم گذشت؟!
    یا همین سال جدید!!
    باز کم مانده به عید!!
    این شتاب عمر است . . .
    من و تو باورمان نیست که نیست!!!
    زندگی گاه به کام است و بس است؛
    زندگی گاه به نام است و کم است؛
    زندگی گاه به دام است و غم است؛
    چه به کام و
    چه به نام و
    چه به دام. . .
    زندگی معرکه همت ماست زندگی می گذرد.
    زندگی گاه به راز است و ملامت بدهد؛
    زندگی گاه به ساز است و سلامت بدهد؛
    زندگی گاه به ناز است و جهانت بدهد؛
    چه به راز
    چه به ساز
    وچه به ناز…
    زندگی لحظه بیداری ماست..
    زندگی می گذرد…

    1. سردبیر - مخابرات ما می گوید

      ای آقا اینقدر شاعر داشتیم خودشونو نشون نمیدادن؟

  5. حاصلی می گوید

    سلام
    سلام ، سردبیر محترم
    هر صبحدم با خواستن ما تولد پاک ما اتفاق می افتد
    تولد پاکتان در این روز زیبای پائیزی مبارک !
    لطفا شعر ،،،تولد پاک،هر صبحدم،،،اینجانب که تازه و داغ از تنور ذهن بیرون آورده و به حضورتان در سایت وزین ،،،مخابرات_ما،،،ارسال کردم را خوانده و داغ داغ انتشار دهید ، چون هوا کمی ناجوانمردانه سرد است
    خوش باشید جناب آرشیان گرامی در بابل

    سردبیر جان ،،، آمدن ایده به ذهنم و نوشتن شعرم و اصلاح و بازبینی سردبیر جان و انتشار در سایت #مخابرات_ما ، همش سرجمع ۵ ساعت شد . سرعت ، دقت ، کیفیت ، حرف نداری عزیز، متشکرم،اینجا شاعرم : حاصلی

نظرات بسته شده است.